ده فرمان زندگی


ﯾﮏ : ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺵ ﺍﻣﺎ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻧﺒﺎﺵ
ﺩﻭ : ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ معطل ﻧﺒﺎﺵ
ﺳﻪ : ﺳﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺵ ﺍﻣﺎ ﻟﺞ ﺑﺎﺯ ﻧﺒﺎﺵ
ﭼﻬﺎﺭ : ﺻﺮﯾﺢ ﺑﺎﺵ ﺍﻣﺎ ﮔﺴﺘﺎﺥ ﻧﺒﺎﺵ
ﭘﻨﺞ : ﺑﮕﻮ ﺁﺭﻩ ﻧﮕﻮ ﺣﺘﻤﺎ
ﺷﺶ : ﺑﮕﻮ ﻧﻪ ﻧﮕﻮ ﻫﺮﮔﺰ
ﻫﻔﺖ : ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﺍﻣﺎ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺒﺎﺵ
ﻫﺸﺖ : ﺷﺘﺎﺏ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺯﺩﻩ ﻋﻤﻞ ﻧﮑﻦ
ﻧﻪ : ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﺕ می مونم ﻧﮕﻮ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ
ﺩﻩ : ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻠﮑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ:
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ کنی….

ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﻣﻨﻔﯽ ﻣﺘﻮﻟﺪﯾﻦ ﻣﺎﻫﻬﺎ

ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ♈️ :
نامرد و ادم فروش
☺️????
ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ♉️ :
ﺟﻮ ﺯﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﺍﺩﻋﺎ
☺️????
ﺧﺮﺩﺍﺩ♊️ :
ﺩﻡ ﺩﻣﯽ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ
☺️????
ﺗﯿﺮ♋️ :
اینا عشقن بدی تو وجودشون نیست
☺️????
ﻣﺮﺩﺍﺩ♌️ :
ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭ
☺️????
ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ♍️ :
ﭘﺮﺣﺮﻑ ﻭ ﺑﺪﺧﺮﺝ
☺️???
ﻣﻬﺮ♎️ :
ﻋﺸﻖ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﻭ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺭ
☺️????
ﺁﺑﺎﻥ♏️ :
صادق و حساس
☺️????
ﺁﺫﺭ♐️ :
ﻗُﺪ ﻭ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻩ
☺️????
ﺩﯼ♑️ :
اخلاق تند و عصبی استرسی
☺️????
ﺑﻬﻤﻦ♒️ :,
خودمچکر ﻭ ﮐﻢ ﺣﺎﻓﻈﻪ
☺️????
ﺍﺳﻔﻨﺪ♓️ :
مغرور و لجباز

درد

یادمان نیست کجا صحبت بی دردی شد
اولین بار کجا نوبت نامردی شد
یادمان نیست کجا ازخودمان دور شدیم
یک شبه با کمی اندوخته مغرور شدیم
وسوسه از دل ملعون که دنیا آمد
و هوس با همه ی قدرتش اینجا آمد
اولین بار کجا شرم به انسان خندید
اولین سیب چگونه لب ما را بوسید
یادمان نیست کجا راه خطا پیمودیم 
اولین بار کجا بنده ی شیطان بودیم
یادمان نیست کجا کاشف تزویر شدیم
کی در ابلیس خزیدیم و تکثیر شدیم
اولین حرف دروغی که شنیدیم چه بود
آنچه دیدیم و انگار ندیدیم چه بود
در کجا شعله ی نورانی دل پایان یافت
و کجا خصلت ابلیس شدن جریان یافت
در صف سیب و سرابیم چه شد با این دل
همه در پشت نقابیم چه شد با این دل
دوست بودیم همه با همه ی آدم ها
کم نمی کرد صفای دلمان را غم ها
عشق و اخلاص و محبت همه مدفون شده است
عهد و پیمان و رفاقت همه ملعون شده است
بین ما تا به خدا یک پل فانی هم نیست 
اعتقاد و شرف و عشق زبانی هم نیست
کاش پیدا بشود روزنه ای سمت دعا
راهی از توبه ی ماتابه گلستان خدا
کاش کابوس زمستانی شیطان برود
کاش مخلوق خدا باز هم آدم بشود...

بریدن


پارسایی گفت:
خدایا از من مبـــ̕ـر!
خداوند پاسخ داد : 
کی پیوسته بودم به تو که اکنون ببـ̕ــرم از تو!؟ 
کی بـ̕ـریده بودم از تو که اکنون بپیوندم به تو !؟
تا بیم وصال با توست، وصالم کی میسر تواند شد تو را؟
نه اتصالی هست بین ما نه انفصالی؛ نه قــ̕ـربی نه بـ̕ــعدی. 
نه ایمنی هست این جا و نه نا امنی. 
نه جای گفتار هست این جا و نه جای خاموشی .
نه رسیدنی در کار است و نه بازگشتی. 
نه جایی برای فکر هست و نه جایی برای وهم.
نه مکانی هست که فکر در آن فرود آید و نه زمانی هست که وهم بدان تواند رسید. 
به دست علما جز حرف، و به دست فقها جز جست و جو چیزی نیست. 
اگر به کعبــه روی، جز سنگ نمی یابی. 
اگر به مسجد درآیی، جز دیوار نمی بینی.
اگر به عالم صورت ها نگری، جز مصیبت نیست. 
اگر به عالم بالا نگری ، جز حیرت نیست.
توحید موحدان آرایش است و الحاد ملحدان، آلایش. 
نه از موسی سودی رسد به من و نه از فرعون، زیانی.
اگر بیایی، شادمانه با مایی؛ دربانی نیست.
اگر نیایی، غمگنانه در مایی؛ پاسبانی نیست. 
مناجاتی از سعدی





یاد


یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!"

زنده یاد، قیصر امین پور