ساختن

یک برگ توت در اثر تماس با نبوغ انسان به ابریشم تبدیل می شود
یک مشت خاک در اثر تماس با نبوغ انسان به قصری بدل می شود.
یک درخت سرو در اثر تماس با نبوغ انسان دگرگون میشود و
شکل معبدی می گیرد.
یک رشته پشم گوسفند در اثر تماس با ابتکار انسان به
صورت لباسی فاخر در می آید.
اگر در برگ، خاک، چوب و پشم این امکان هست که
ارزش خود را از طریق انسان صد برابر بلکه هزار برابر کنند
آیا من نمی توانم با این بدن خاکی که نام مرا حمل می کند چنان کنم.


تقدیر

اگر قطره ای آب درون دریاچه ای بیفتد، هیچ اثری از آن نمی ماند…
اما اگر همین قطره بر روی برگی افتد، بر روی آن خواهد درخشید…
پس، بهترین مکان را انتخاب کنید تا بدرخشید….
سرنوشت توسط کفش هایی که پوشیده ایم، رقم نمیخورد، بلکه به قدم هایی که بر می داریم وابسته است….


جدایی

ماهی به آب گفتا ، من عاشق تو هستم ..
از لذت حضورت ، می را نخورده مستم ...
آیا تو میپذیری ، عشق خدائیم را ؟..
تا این که بر نتابی ، دیگر جدائیم را؟..
...
آب روان به ماهی ، گفتا که باشد اما ..
لطفا بده مجالی ، تا صبح روز فردا ..
...
باید که خلوتی با ، افکار خود نمایم ..
اینجا بمان که فردا ، با پاسخت میایم ..
...
ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد ..
تنها برای یک شب ، از پیش او سفر کرد ..
...
وقتی که آمدش باز ، تا این که گوید آری ..
یک حجله دید و عکسی ، بر آن به یادگاری ..
...
خود را ز پیش ماهی ، دیشب که برده بودش ..
آن شاه ماهی عشق ، بی آب مرده بودش ..
...
نالید و یادش افتاد ، از ماهی آن صدایی ..
وقتی که گفت با عشق ، می میرم از جدایى

عشق

عشق کفاره ی یک لحظه نگاه است فقط !
مثل افتادن از چاله به چاه است فقط !

بار فریاد و فغانش به دلت می افتد
اوج ظاهر شدنش در دو سه آه است فقط !

اولش چشم به در دوختن و زل زدن است
آخرش خیره شدن های به ماه است فقط !

مثل آن اسب سفیدی است که بعد از رفتن
آنچه جا مانده از آن رد سیاه است فقط !

عشق با پیچ و خمش خوب به من فهمانده
"دوستت دارم" آذوقه ی راه است فقط !

عشق فهمانده که یک کوه اگر عاشق شد
متلاشی شدنش با پر و کاه است فقط !

ره عشق

افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی

بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی

این کوه که هر گوشه آن پاره لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی

درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانه تو شانه به سرهای زیادی

از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی

راهی است پر از شور، که می بینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی

هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی

بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی

جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی...