بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه...
نه هرگز!
بی تو حتی شب من ماه ندارد
پایِ سست و تنِ فرسوده ام آخِر که به آن کوچه دگر راه ندارد...! بی تو یک شب منِ تنها هوسِ کویِ تو کردم
هوسِ مویِ تو و بویِ تو و رویِ تو کردم
سرِ سجاده ی خود تا به سحرگاه نشستم
بند از پای گسستم
چشم ها بستم و در خویش شکستم.. گله کردم ز نگاهت و آن دو چشمانِ سیاهت،
بوسه ی گاه به گاهت
گله کردم، گله کردم به خدایت
امشب دامن تو پر از هدیه های کوچک و بزرگ
می شود
اما من هیچ ندارم که به تو هدیه دهم
جز دلی که به من پس دادی
تولدت مبارک