نفس

حیفم آمد که صبح را ، با نفس خوب خدا "ها" نکنم!
بیت بی معنی "من بودن" را ، با غزلهای صدا "ما" نکنم!
حیفم آمد که در این روز دل انگیز خدا...گره ی کوچکی از قلبی را ، به سرانگشت دعا وا نکنم!
حیفم آمد که در این روزگه زود گذار...
اینهمه مهر که بر من بخشیدند ، عاقبت در نگه منتظری جا نکنم... ایام بکام

انشالله امروز روز نشستن به قله آرزوهاتون باشه

انشالله امروز افق دیدتون به زندگی با خورشید امید گرم بشه

انشالله امروز فاتح قشنگترین موهبتهای طالع وبخت خودتون باشید

انشالله امروز غم وغصه هاتونو بذارید تو بالن خداحافظی ورهاش کنید بره بدست خدا

انشالله امروز هرچی از خدا میخواهین راضی بشه وقسمتتون کنه

انشالله نگاهتون بشه نگاه یه خلیفه به زندگی ، خلیفه خدا .... پر ازقدرت و توانا .....استوار وعاقل ....عاشق وامید وار ....همونی که خدا دوستداره که باشی

انشالله امروز ، روز شما باشه. .......میتونه باشه ،،،،، باید بخواهی.... 

راه

 تونل هابه ما آموختندکه حتی دردل سنگ هم
راهی برای عبورهست
تونل ها راست میگویند ؛ راه است ، حتی از دلِ سنگ!
" آنجا که راه نیست ، خداوند راه را می گشاید... "
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد...
چه اتفاقی می افتد؟! خمیر به سنگها می چسبد!
اما نان هرچه پخته تر می شود، از سنگها جدا می شود... حکایت آدم ها همین است؛
سختیهای این دنیا، حرارت تنور است...و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند...
و هر چه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد...سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من، خانه من، کارخانه من....
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!

خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی نمی چسبد!
تو در زندگی به چه چسبیده ای؟! سنگ وجود تو کدام است؟
زندگی درست مثل نقاشی کردن است;
خطوط را با امید بکشید, اشتباهات را با آرامش پاک کنید, قلم مو را در صبر غوطه ور کنید, وبا عشق رنگ بزنید سلام روزتون بخیر دوستای مهربون لحظات زندیگتون سرشار از رنگ خدا وزیبایی 

دل بــســـپــار...

به آتشی که نمى سوزاند
"ابراهیم " را

و دریایى که غرق نمی کند
" موسى " را

نهنگی که نمیخورد
"یونس"را

کودکی که مادرش او را
به دست موجهاى " نیل " می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد ،
" نمی توانند "

پس

به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار
شبتون بخیر دوستای مهربون آرزوی من بهترینها برای شماست 

آخر

زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد و سعی کرد اورا منصرف کند,
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحب کار درحالی که باتأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تابه عنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد,
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد…
زمان تحویل کلید صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد,
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شودلوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد وتمام دقت خود رامیکرد…
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم,
اما فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نیست,
شما نجار زندگی خود هستید و روزها چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند,
""مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید"