من دست تهی میروم او تحفه به دست
تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیم
کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم
نی نی غلطم که صفحهای بود از سیم
مشکین رقمش معطر از خلق کریم
ما بین دو عین یار از نون تا میم
بینی الفی کشیده بر صفحهی سیم
بر حاشیهی کتاب چون نقطهی شک
بی کارنهایم اگر چه در کار نهایم
افسوس که ما عاقبت اندیش نهایم
داریم لباس فقر و درویش نهایم
این کبر و منی جمله از آنست که ما
قانع به نصیب و قسمت خویش نهایم
هر چند که دل به وصل شادان کردیم
دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم
بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم
ما طی بساط ملک هستی کردیم
بی نقض خودی خداپرستی کردیم
بر ما می وصل نیک میپیوندد
تف بر رخ می که زود مستی کردیم
ما با می و مستی سر تقوی داریم
دنیی طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی و دین هر دو بهم آید راست
اینست که ما نه دین نه دنیی داریم
شمعم که همه نهان فرو میگریم
میخندم و هر زمان فرو میگریم
چون هیچ کس از گریه من آگه نیست
خوش خوش بمیان جان فرو میگریم
در مصطبها درد کشان ما باشیم
بدنامی را نام و نشان ما باشیم
از بد بترانی که تو شان میبینی
چون نیک ببینی بدشان ما باشیم
یک جو غم ایام نداریم خوشیم
گر چاشت بود شام نداریم خوشیم
چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب
از کس طمع خام نداریم خوشیم
ببرید ز من نگار هم خانگیم
بدرید به تن لباس فرزانگیم
مجنون به نصیحت دلم آمدهاست
بنگر به کجا رسیده دیوانگیم
ما قبلهی طاعت آن دو رو میدانیم
ایمان سر زلف مشکبو میدانیم
با این همه دلدار به ما نیکو نیست
ما طالع خویش را نکو میدانیم
من لایق عشق و درد عشق تو نیم
زنهار که هم نبرد عشق تو نیم
چون آتش عشق تو بر آرد شعله
من دانم و من که مرد عشق تو نیم
