دسیسه های نفس دگر بار جان فرشته ی نگهبان قلعه قلبم را به صلیب معصیت کشا نده... چشمه زلال و پاک مناجات عارفانه در اوج ثانیه های حضور ملائک منادی آمرزش و استجابت، چنان آرامشی را درعمق وجودم به ارمغان آورد که گویی تولدی دوباره یافتم...
لکن ، ناگهان علف های هرز باتلاق گناه و خطا مرگ نابهنگام لحظات آسمانی را پیشکش شمشاد های باغ امیدم نمود!!!!!!بُهت تکرار حکایت تکراری نابودی حیات جاودانه عاشقی در پرتو انوار لایزال الهی مرا به سرمنزل پریشانی و سرگشتکی و بی حاصلی رهنمون می گردد....
مهربانم خسته ام ، سیل اشک روانم بر کشکول گدایی ام سنگینی بار شرمندگی ام را دوچندان می نماید ...علاج درد بی درمان اسارت نفس در زندان دنیا را بارهایی ابدی کالبد تن در جوار رحمتت با نوشداروی شهادت به آرامش ابدی مبدل فرما چرا که دگر ریسمان ندامت هم مرا از قعر چاه ظلمانی توبه های شکسته نجات نمی دهد!!!!!
انتقام ظلمی که بر خود روا داشته ام (ظلمت نفسی) را در قاب درد هجران معشوق به تصویر کشیده ام اما هوی و هوس چنان آتش به خرقه ی وصالت افکند که حتی اقیانوس اشک هایم یارای خاموشی آن را ندارد!!!!!!
معبودا ! درمانده ام از وسوسه گر خناسی که شوق زندگی را از من ستانده و غبار غم و اندوه را بر آسمان قلبم می پراکند.....................
جادوی پریشانی و سرگشتگی چنان مرا اسیر معصیت نموده که بانگ رحیل وداع جوانی هم مرا از خواب غفلت بیدار نمیکند!!!!
معبودا!! شکایت درماندگی ام را با جوهر کدامین عمل خالصانه ام تقدیم فرشتگان درگاهت نمایم ، چرا که سیل گناهانم خط بطلانی با مُهر حبطت اعمالهم را بر شکوائیه درد هایم کشیده اند....
معشوق من!!! آخر چگونه خریدار مهرت باشم ، حال آنکه توبه های شکسته ام درهای محبتت را به رویم بسته و تظاهر معشوقه های کذایی دنیا همه سرمایه ی وجودم را به تاراج برده است!!!!
مهربانا !!! فتنه غم ها، قلبم را تسخیر کرده و حکم حکیمانه صبر را در دادگاه روزگار به زندان لجاجت محکوم نموده است....
نمی دانم ، اسب سرکش نفس لجام گسیخته ره جهالت پیش گرفته و مرگ انسانیت صاحبش را در قاب غروب سعادتمندانه آرزوهایش به ارمغان می آورد...
ای ساقی قدح به دست اجابت، شراب استجابت را در جامی از اخلاص و بندگی و با وساطت غفران و آمرزش معاصی بنده ی عاصی در کالبد روحش ریخته تا رهروان خاک شاهد اوج ثانیه های ملکوتی سرمستی اش در سجده گاه شکرش شوند.....